Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


F4

بچه ها اینجا بهترین جای مدرسمونه 

+نوشته شده در یک شنبه 8 تير 1393برچسب:,ساعت1:6 PMتوسط یگانه و نگار | |

من الان میخوام شروع کنم به دعا کردن خواستی دعا کنی ساعت هفت تا دوازده و ده دیقه 

+نوشته شده در جمعه 6 تير 1393برچسب:,ساعت6:53 AMتوسط یگانه و نگار | |

دلم تنگ شده واسه آزمونا واسه اینکه انتظار آزمونا رو بکشم دلم تنگ شده کنار ی نفری بشینم دلم تنگ شده کل کتابامو سه چار دور بکنم تا آزمونو زود تموم کنم بشینم منتظر کناریم که تموم کنه  نمیدونم چه دلیلی از این کار داشتم اما هر موقعه از سر جلسه میومدم بیرون خیلی ناراحت بودم........

یادتونه اون آزمونی که از خنده روده بر شدم الانم که یادم می آد کلی میخندم آخه هدیه به من کیک تعارف کرد بعدم همتون همش میگفتین افت تحصیلی با اون دسته گل آیدا .......

یا اون آزمون که آیدا مغز 0/7 رو به جای0/5 به هدیه داد......

کاش ی بار دیگه تکرار شن

فرناز یادته تو اتوبوس چقد منت نگین رو کشیدم.........

تو چقد تو گوشم خوندی که............

دیدی اونی که واسه هدیه خریدمو چه جوری بهش دادین داشتم دق میکردم خودارو شکر زود رف

یادته نگین جون چه جوری گل رز آبی رو ازم گرفتی دادی به هدیه بعد مژگان گف ممنون آیدا هم گف خواهش میکنم هههههه

دیدین چه نقشه ای واسه رفتن تو حیاط کشیدم خود معدنی هوشم رو تحسین کردهههههههه

فرناز یادته ساعت قبلش با خلیل نیا داشتیم ما رو فرستاد بیرون چقد جلوی ما رژه رفتن........

روز دانش آموز مهوری ی معلم بد اخلاق عصبی که هر پنج دیقه یکبار میخندید گیرمون اومد  خوداییش من که خیلی خوش حال شدم

اول که انتظاری اومد سر کلاس بد جور تو ذوقم........

ولی وقتی هدیه رو با اون لباس دیدم می خواستم پر درارم فاطمه که سر کلاس اومد با اینکه خیلی با حال بود لحظه شماری میکردم تا زنگ بخوره وااااااااااااای چقد زنگ تفریح طولانی شد

باز وقتی اون دختره نفیسه قادری اومد گف من به جای خانم کاظظمی اومدم میخواستم بزنم تو دهنش یعنی تا هدیه اومد از استرس مردم

یا اون موقع که فاطمه بچه ها رو فرستاد تا دفترمو بگیره  هدیه با ی لحن عجیب گف درو ببند منم گفتم چشم از هیچ کدوم از معلمام انقد نترسیده بودم .......

آخرشم کاظمی اومد گفت میخوام دور کنم ایــــــــــش

از کلاس زدم بیرون

دلم بد جوری تنگیده هر روز کتابامو میخونم نوشته های کنارش یا توی کتاب علومم نشاسته هایی که دورشون خط کشیده بودم و نوشته بودم عقشم همه چی رو یادم می آره..........

زنگ منوچهری چه حس بدی داشتم تا حالا هیچ وقت انقد حالم بد نبود وقتی منوچهری گف کی اذیتت کرده یکم من من کردم بعد گفتم هدیه شایسته و زهرا هاشمی نژاد ...........

وقتی هدیه تو چشام نگا کرد گف من شما رو اذیت کردم دلم میخواس فـــــــــــــــــــــــرار کنم ..........

اگه خاطره ی دیگه ای یادتو نه بگین مرور خاطراتو خیلی دوس دارم

+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:26 AMتوسط یگانه و نگار | |

ساعت دلتنگی شروع شد............

برو تو ادامه مطلب

فقط رسیدی خبرم کن


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:,ساعت12:24 AMتوسط یگانه و نگار | |

خـــــــــــــــــــــــواهرم جمعه کنکور داره خیلی تلاش میکنه واسش دعا کنین تا اون رشته ای که دوس داره قبول شه

+نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,ساعت11:47 PMتوسط یگانه و نگار | |

می خواهی قضاوتم کنی ؟

کفش هایم را بپوش

راهم را قدم بزن

دردهایم را بکش

سال هایم را بگذران


بعد قضاوت کن"

 
 
 

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت9:25 PMتوسط یگانه و نگار | |

او هم آدم است

اگر "دوســஜـــتت دارم هایت"را نشنیده گرفت

غصه نخور!

اگه رفــــــت ،گریه نکن!

یک روز چشم های یک نفر عاشقش میکند،

یک روز معنی کم محـــ☆ــــلی را میفهمد،

یک روز شکـ ـ ـستن را درک میکند...

آن روز میفهمد آه هایی که کشیدی

از ته قلبــــ♥ـــــت بوده...

میفهمد شکستن یک آدم تـــــ√ــــاوان سنگینی دارد...

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت9:23 PMتوسط یگانه و نگار | |

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت8:53 PMتوسط یگانه و نگار | |

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت2:13 PMتوسط یگانه و نگار | |

بعضی‌ وقتا باید بذاری آدما همینطوری برن ،
نه برای اینکه اونا واسه تو با ارزش نیستن .
بلکه برای اینکه تو دیگه برای اونا با ارزش نیستی‌
 ☆
عشـــــق یــعنی حـتی اگـه بدونـــی نـمیخوادتــــــ ,
بدونــــی نمیشـــــه,
امــا نتـــونی ترکــشی کنـــی..
نه خــــودشو , نه فکـــــرشو . . 

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت11:43 AMتوسط یگانه و نگار | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد